من و دلم...

تنها فرشته زمینی

یه حرفی تو دلم بود ... هنوز هم  هست...نذاشتم ازش درز کنه!!هر دفعه خواست بیاد بیرون ، یه جوری و با یه بهانه ای همون تو ساکتش کردم که مبادا با گفتنش رسوا بشم...بعضی حرفها اونقدر محرمانه اند که نوشتنشون هم، حتی زیر ذهن تکرار کردنشون هم خطرناکه...دوست ندارم صداش جایی بپیچه...اما هرچی میگذره داره بزرگ تر میشه ! دیگه تو دلم جا نمیشه!!ممکنه سر ریز کنه و اونوقت دیگه نمیشه جمعش کرد...دله دیگه!!هرچی بیشتر بهش بی محلی کنی صداشو بیشتر بالا میبره اونقدر که مجبور میشی  برای اینکه صداش رو نشنوی ، داد  بکشی بلند...بلند... توی خودت بی صدا میشکنی ... از اینکه خواسته ی دلت رو نمیتونی اجابت کنی احساس حقارت میکنی ! میگی کاش از پسش بر می اومدم ...با دلت مدارا میکنی که آرومش کنی اما کوتاه نمیاد...باهاش قهر میکنی اما باز هم دست از سرت برنمیداره ...احساس خستگی ... یک احساسی که از پا میندازت!!

طفلکی دل!مچاله شد توی این مبارزه ناعادلانه، بین اینهمه آدمی که تنها چیزی که میفهمند ، اون چیزیه که خودشون میخوان...




برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در برچسب:,ساعت 7:31 PM توسط فرشته|

آخرين مطالب
» در فراسوهای مرزهای تنت تورا دوست میدارم
» یک ساعت مانده به قیامت
» اینجا هوا سرد است
» خبربد!
» بی بهانه باور کن
» باور من ...
» مهربانم...
Design By : MohammadDesign.IR